راز زوالِ امپراتوری روم
به گزارش وبلاگ دلند چت، ارزش زدایی از پول چه در روم باستان و به شیوه ای بدوی و چه در فرانسه با تکنولوژی هایی که به یاری فرمانروایان آمده بود در خاتمه به فروپاشی هر دوی این سیستم ها انجامید.
سارا جنگروی| دلیل فروپاشی امپراتوری روم فارغ از دلایل کلان نظامی، سیاسی و از منظر اقتصادی چه بود؟ اقتصاددان شهیر لودویگ فون میزس دلیل فروپاشی امپراتوری روم را در دو واژه کلیدی در کتاب سیاست اقتصادی تئوریزه نموده است؛ تورم و مداخله گرایی. این دو، عناوین مهمی هستند که اقتصاد این امپراتوری را تضعیف نموده و رفته رفته منجر به سرنگونی تمدن وسیع روم شدند.
اگر از ما بپرسند: یکی از افسانه ای ترین امپراتوری های تاریخ چرا فروپاشید؟ ناخودآگاه دلایل بی شمار و کلان نظامی و استراتژیک سیاسی و موقعیتی را تیتروار برخواهیم شمرد، با این حال اندیشمندان زیادی هم در سراسر دنیا نبوده اند که با ذره بین اقتصادی علل ویرانی این امپراتوری را شرح دهند، اقتصاددان شهیر لودویگ فون میزس دلیل فروپاشی امپراتوری روم را در دو واژه کلیدی در کتاب سیاست اقتصادی تئوریزه نموده است؛ تورم و مداخله گرایی، این دو مولفه های مهمی هستند که اقتصاد این امپراتوری را تضعیف و رفته رفته منجر به سرنگونی تمدن وسیع روم شدند.
در طول قرن ها مورخان سعی نموده اند دلیل سقوط امپراتوری روم را شرح دهند. در سال 1984 الکساندر دماندت، مورخ آلمانی، لیستی از 210 دلیل برای انحطاط روم، شامل دلایلی که بدیع به نظر می رسیدند مانند نقرس، زمین لرزه و رهایی زنان ارائه داد.
دیدگاه کلی بیشتر مورخان این بوده است که روم در قرن دوم به اوج خود رسیده است، در قرن سوم شروع به زوال کرد و خاتمه در قرن پنجم فروپاشید. مورخان، سقوط رسمی امپراتوری روم را مربوط به سال 476 میلادی می دانند. بهتر است این نکته را یادآور شد که زوال این امپراتوری روندی تدریجی را طی کرد چنانچه سیاست های اقتصادی ضعیف منجر به ضعف نظامی شد که به بربر ها امکان دسترسی آسان به امپراتوری را می داد.
هیچ گونه فتوحات سرزمینی به منظور تامین ثروت جدید برای اقتصادی درحال مرگ در دسترس نبود و شرایط حاکم روم را مجبور کرد خاتمه تسلیم حملات بربر ها گردد، بنابراین شاید به جای آنالیز دلیل سقوط روم، مورخان باید همنظر ادوارد گیبون (تاریخ نگار انگلیسی) باشند و از اینکه روم اینقدر دوام آورد تعجب نمایند.
پروفسور لودویگ فون میزس (1973-1881) یکی از برجسته ترین اقتصاددانان قرن بیستم بود که در سخنرانی هایی که در سال 1959 در آرژانتین ایراد کرد با زبانی غیرتخصصی امکانی را فراهم آورد که سخنانش برای همگان مناسب باشد، او در این گفتار ها تئوری ها را با مثال ساده بیان می نماید و حقایق ساده تاریخ را بر پایه اصول اقتصادی شرح می دهد.
میزس در کتاب سیاست اقتصادی در ارتباط با فروپاشی امپراتوری روم به سادگی به روشنگری می پردازد و حقایقی را از این تمدن پیش روی مخاطب می نهد تا مانند آیینه ای تاریخ را در آن بنگرد و ببیند آنچه قرن ها پیش اتفاق افتاده است پیوسته در زمان کنونی درحال تکرار است. در اینجا چکیده بحث میزس را می خوانید.
امپراتوری روم، تمدن اقتصادی بسیار بلندمرتبه ای هم داشت که بر شالوده اشکالی از تقسیم کار بنا شده بود. آن اقتصاد در قیاس با اوضاع کنونی ما ابتدایی بود، اما قطعا پدیده ای در خور اعتنا بود. تقسیم کار در امپراتوری روم به چنان پایه ای رسید که تا پیش از برآمدن سرمایه داری بی همتا بود، اما این هم درست است که امپراتوری روم، خاصه در سده سوم میلادی از هم گسیخت.
این ازهم گسیختگی، توانی برای مقاومت رومی ها در برابر تهاجم به سرزمینشان باقی نگذاشت. این تهاجم، از تهاجم های قبلی که رومیان در سده های پیشین به کرات دفع نموده بودند هولناک تر نبود، اما به خاطر آنچه درون امپراتوری روم اتفاق افتاده بود، این بار دیگر نتوانستند ایستادگی نمایند.
چه شده بود؟ مشکل از کجا بود؟ چه عاملی موجب فروپاشی امپراتوری عظیمی شد که از همه جهات به چنان سطحی از تمدن رسیده بود که تا پیش از قرن هجدهم همتا نداشت؟ آن چیزی که موجب فروپاشی این تمدن باستانی شد، چیزی ساده و تقریبا مانند همین خطراتی بود که تمدن امروز را تهدید می نماید؛ از طرفی مداخله گرایی و از طرفی دیگر تورم. مداخله گرایی امپراتوری روم بدین شکل بود که این امپراتوری با پیروی از سیاست گذاری یونانی ها، سیاست کنترل قیمت ها را پیشه کرد.
کنترل قیمت ها شدید نبود و عملا پیامدی هم نداشت، زیرا قیمت هایی که دولت مقرر می کرد، پایین تر از قیمت های بازار نبود. اما در قرن سوم که تورم شروع شد، رومی های بینوا هنوز فاقد تکنیک های تورم ساز بودند که ما امروزه در اختیار داریم. آن ها نمی توانستند پول چاپ نمایند و ناگزیر بودند از مکانیزم کاهش عیار سکه استفاده نمایند که نسبت به روش های تورم زایی امروز که به راحتی با چاپ پول ارزش آن را زایل می نمایند، روشی ابتدایی بود.
اما همان روش ابتدایی هم برای به بار آوردن نتایجی مانند نتایج کنترل قیمت ها، کفایت می کرد؛ زیرا قیمت هایی که دولت به آن تن داده بود، با این ارزش زدایی از پول، عملا کمتر از آن قیمتی بود که تورم برای کالا های گوناگون ایجاد نموده بود.
پیامد چنین وضعی طبیعتا این بود که عرضه موادغذایی در شهر ها کاهش یافت و شهرنشینان ناگزیر به بازگشت به روستا ها و زندگی زراعی شدند. رومی ها اصلا نفهمیدند چه رخدادی در راه است. توانایی فکری تحلیل مسائل تقسیم کار و تاثیرات تورم بر قیمت های بازار را نداشتند. آن تورم پولی، یعنی کاهش عیار پول چیز بدی بود که البته به خوبی می دانستند.
نتیجه این شد که امپراتوران روم قوانینی برای جلوگیری از مهاجرت شهرنشینان به روستا ها تصویب کردند، اما این قوانین کارآ نبودند. هیچ قانونی نمی توانست شهرنشینانی را که از گرسنگی می مردند از ترک شهر و رفتن به روستا ها باز دارد. شهرنشینان توان کار در صنایع و فعالیت های فنی را از دست داده بودند.
بازار ها از بین رفتند و دیگر کسی نمی توانست چیزی بخرد و به این ترتیب بود که از قرن سوم به بعد، شهر های امپراتوری روم به زوال گراییدند و تقسیم کار، کارآمدی قبلی اش را از دست داد و خاتمه نظام فئودالی خانوار های خودکفا که بعد ها با عنوان ویلا وارد نظام های حقوقی شد، سربرآورد؛ بنابراین اگر کسی وضع امروز اروپا را همسنگ وضع امپراتوری روم بداند و بگوید به همان راه افتاده ایم، این حرفش تا حدودی مستدل است.
گوینده چنین سخنی می تواند شواهدی برای این همانندی بیابد، اما وضع امروز اروپا با وضع امپراتوری روم تفاوت های عظیمی هم دارد. این تفاوت ها مربوط به ساختار سیاسی حاکم بر نیمه دوم قرن سوم میلادی نیست.
آن موقع، به طور میانگین هر سه سال یک امپراتور ترور می شد و همان کسی که امپراتور را می کشت یا مسبب مرگش بود، جانشینش می شد و تقریبا سه سال بعد همین بلا به سر امپراتور جدید می آمد. دیوکلتیانوس پس از آنکه در سال 284 امپراتور شد، تا مدتی کوشید مانع زوال امپراتوری روم گردد، اما نتوانست.
ارزش زدایی از پول چه در روم باستان و به شیوه ای بدوی و چه در فرانسه با تکنولوژی هایی که به یاری فرمانروایان آمده بود در خاتمه به فروپاشی هر دوی این سیستم ها انجامید، در واقع در هر دوی این دو سیستم کلید واژه تورم و مداخله گرایی در هم تنیده شده و به یاری یکدیگر می آیند تا اقتصادی بیمار و ضعیف و دستکاری شده را پرورش دهند. اگر در امپراتوری روم، امپراتور دیوکلتیانوس کسانی را که ازاعمال تثبیت قیمت نافرمانی می کردند بی رحمانه با مجازات مرگ روبه رو می کرد در فرانسه روش کشتن شهروندان هم پیشرفت نموده بود.
همه شما دکتر گیوتین حامی استفاده از دستگاه گیوتین را می شناسید. فرانسوی ها با گیوتین هم نتوانستند قوانین سقف قیمت را اعمال نمایند. وقتی که روبسپیر را برای سپردن به تیغ گیوتین می بردند مردم فریاد می زدند: قانون کثیف سقف قیمت بر باد شد.
شاید پیش خودتان بپرسید این مطلب در این گزارش و اینکه شیوه مرگ منتقدان چگونه بوده چه فایده ای دارد؟ میزس در شرح این موضوع در کتاب سیاست اقتصادی می گوید: مردم غالبا می گویند برای کارآمد و موثر کردن کنترل قیمت ها، کافی است با بی رحمی و توان بیشتری عمل گردد. تحقیقا دیوکلتیانوس و انقلابیون فرانسه بسیار بی رحم بودند، اما برنامه کنترل قیمت در زمان هر دوی آن ها مطلقا بازنده شد.
با این حال در تاریخ حاکمانی هم بوده اند که به شر موجود در تورم و آثار آن پی برده باشند، چنانچه روایتی از کتاب تورم و اخلاق نوشته اندرو دیکسون وایت وجود دارد که براین موضوع صحه می گذارد:
زمانی که اولین اتحاد عظیم علیه امپراتوری فرانسه تشکیل شد، ناپلئون تحت فشار اقتصادی شدید نهاده شد و به وی پیشنهاد شد که به پول کاغذی توسل بجوید. اما او به وزیرش نوشت: تا زمانی که زنده ام هرگز به پول غیرقابل بازخرید (بی پشتوانه) روی نخواهم آورد او هرگز قول خود را نقض نکرد.
مداخله گرایی چیست؟ مداخله گرایی یعنی اینکه دولت از محدوده فعالیت هایش در زمینه تامین نظم، یا- آن گونه که مردم 100 سال پیش می گفتند- از محدوده فراوری امنیت فراتر رود. مداخله گرایی یعنی اینکه دولت بخواهد کاری بیش از این بکند. یعنی اینکه دولت بخواهد در پدیده های بازار مداخله کند.
اگر کسی به این مداخله دولت اعتراض کند و بگوید دولت نباید به کسب وکار ها کاری داشته باشد غالبا پاسخ می شنود که: اما دولت غالبا و بالضروره مداخله می نماید. پلیسی که در خیابان می بینیم یعنی مداخله دولت. این پلیس مانع دزدی از مغازه ها و سرقت اتومبیل ها می گردد.
حال آنکه وقتی از مداخله گرایی حرف می زنیم منظورمان مداخله دولت در بازار است. (اینکه از دولت و پلیس انتظار داریم از شهروندان، از جمله از اهالی کسب وکار و البته از کارکنان آنها، در برابر تهاجم های داخلی و خارجی دفاع نمایند، انتظاری طبیعی و ضروری است که برعهده همه دولت هاست. چنین حمایتی، مداخله نیست، زیرا تنها عمل مشروع دولت دقیقا همین فراوری امنیت است.)
منظورمان از مداخله گرایی، شوق دولت است برای فراتر رفتن از وظیفه جلوگیری از تهاجم و تقلب. مداخله گرایی یعنی اینکه دولت علاوه بر ناتوانی در زمینه هموار کردن راه اقتصاد بازار، با کار هایی مانند قیمت گذاری و معین نرخ دستمزد و نرخ بهره و سود، در سازوکار بازار دستکاری کند.
دولت بدان جهت مداخله می نماید که اهالی کسب وکار را وادار کند راهی غیر از آنچه خودشان و در تبعیت از خواست مصرف نمایندگان انتخاب می نمایند، پیش بگیرند. بنابراین، همه اقدام های مداخله گرایانه دولت در جهت محدود کردن فزونی مصرف نمایندگان است. دولت در پی قبضه کردن همه یا بخشی از قدرتی است که در نظام اقتصاد بازار آزاد، در اختیار مصرف نمایندگان است.
میزس در شرح مداخله گری دولت می گوید: بگذارید یکی از نمونه های مداخله گرایی را آنالیز کنیم که در بسیاری از کشور ها رایج است و دولت ها، خاصه در شرایط تورمی، مدام آن را می آزمایند. این نمونه، کنترل قیمت هاست. دولت ها پس از آنکه با عرضه پول، موجب تورم می شوند و داد مردم از افزایش قیمت ها در می آید، معمولا به سیاست مهار قیمت ها متوسل می شوند.
نخستین نمونه مشهور در زمینه مهار قیمت ها، اقدام دیوکلتیانوس است که به عنوان یکی از آخرین امپراتور های روم که مسیحیان را می آزردند، شهرت دارد. این امپراتور روم که در نیمه دوم قرن سوم میلادی حکمرانی می کرد، فقط یک روش اقتصادی داشت که همانا ارزش زدایی از پول بود.
در آن روزگاران بدوی، که هنوز پول کاغذی ابداع نشده بود، حتی تورم هم بدوی بود. در آن موقع، امپراتور دیوکلتیانوس از سکه ها، به ویژه سکه های نقره ای ارزش زدایی می کرد.
دولت، چنان به این سکه های نقره ای، مس اضافه می کرد که رنگشان برمی گشت و وزنشان کاهش چشمگیر می یافت. نتیجه این ارزش زدایی از سکه و افزایش مقدار پول که با آن رخ داد، افزایش قیمت ها بود و چاره ای که برای این افزایش قیمت اندیشیده شد، صدور فرمان کنترل قیمت بود.
امپراتوران روم هنگامی که می خواستند قانونی را اجرا نمایند، چندان اهل ملایمت نبودند. برای کسانی که در پی قیمت های بالاتر بودند کیفر مرگ مقرر کردند که از نظر خودشان هم مجازات کمی نبود. کنترل قیمت ها را اعمال کردند، اما جامعه را از دست دادند که نتیجه اش از هم پاشیدگی امپراتوری روم و از بین رفتن نظام تقسیم کار بود.
میان شرایط امروز ما و شرایط امپراتوری روم تفاوت های زیادی است. این تفاوت ها از این جهت است که اقدام های منتهی به تجزیه امپراتوری روم عمدی و آگاهانه نبود. باید بگویم آن اقدام ها، کار های برنامه ریزی شده و در خور سرزنش نبودند.
حال آنکه ایده های مداخله گرانه امروزی، ایده های سوسیالیست ها و هواداران خلق پول در زمانه ما دست پخت حسابگرانه نویسندگان و استادان دانشگاه هاست و در دانشکده ها و دانشگاه ها تدریس می گردد. شاید بگویید پس وضع امروز بسیار بدتر است.، اما پاسخ من منفی است. وضع امروز بدتر نیست. به نظرم امروز وضع بهتری داریم، زیرا ایده ها را می توان با ایده هایی دیگر شکست داد.
در روزگار امپراتوران روم، کسی در این تردید نداشت که حق با دولت است و معین سقف قیمت چیز خوبی است. اصلا کسی در این کار، چون و چرا نمی کرد. اما امروزه که ما مدرسه ها و دانشگاه ها و کتاب هایی داریم که چنین چیز هایی را تجویز می نمایند، به خوبی می دانیم که چیز مورد اختلاف و قابل بحثی وجود دارد.
همه این ایده های بد امروزه را که موجب عذاب ما شده اند و سیاست گذاری های ما را چنین زیانبار نموده اند، نظریه پردازان دانشگاهی ساخته اند.
ایده ها و فقط ایده ها می توانند تاریکی ها را به روشنایی ها تبدیل نمایند. این ایده ها را باید به شکلی به مردم عرضه کنیم که آنان را متقاعد کند. باید آنان را مجاب کنیم که این ها ایده های درست هستند نه ایده های نادرست. روزگار باشکوه قرن نوزدهم، یعنی روزگاری که دستاورد های عظیم سرمایه داری حاصل شد، پیامد ایده های اقتصاددانان کلاسیک، یعنی آدام اسمیت و دیوید ریکاردو و باستیا و دیگران بود.
چیزی که به آن احتیاج داریم فقط نشاندن ایده های بهتر به جای ایده های بد است. امید و اطمینان دارم که نسل جدید، این کار را خواهد نمود. تمدن ما، برخلاف گفته های اشپنگلر و توین بی، محکوم به فنا نیست. تمدن ما منکوب و مقهور روح مسکو نخواهد شد. تمدن ما باید بماند و می ماند. تمدن ما به یاری ایده هایی می ماند که از آنچه بر بخش اعظم دنیا حاکمند، بهتر است. این ایده های خوب را نسل نوخاسته گسترش خواهند داد.
منبع: سیاست اقتصادی، لودویگ فون میزس، ترجمه محمود صدری، انتشارات دنیای اقتصاد
منبع: فرادید